رادین جونرادین جون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

رادین عشق مامان وبابا

نازنین پسرم همین که تو را دارم بهترین هدیه ی, خدارو دارم

دورقمی شدنت مبارک عزیییییییییییییییییزم

عزیز من  .گل من . تولدت مبارک همون آهنگیه که توی فیلم به دنیا اومدنت هست  عشق ابدی من تولد 10 ماهگیت مبارک وااااااااااااااااااااااااااای باورم نمیشه یعنی شما 2ماه دیگه میشه 12 ماه و به قول خودمون 1 ساله واااااااااااااااااااااااای خدای من باورم نمیشه پسرم دیگه داره برای خودش مردی میشه الهی قربونت برم من  عسل مامان امروز رسما 10 ماهه شد و ما هم این روز قشنگ و به یادموندنی و جشن گرفتیم البته یه جشن خالی از اسباب خونه  خونه ی مامان جون بودیم و همون طور هم که قبلا گفته بودم مامان جونی اسباب کشی داره تا جند وقت دیگه به منزل نو وداره کم کم اسباب هاش و جمع میکنه که ما هم از صبح میریم و شب برمیگردیم&nbs...
7 شهريور 1392

3 شهریور 92

قشنگ مامان از دیشب خونه ی مامان جون بودیم کار زیاد بود مجبور شدیم بمونیم  امروز صبح هم مامان جون یه کار فوری داشت رفت قزوین و ما هم چون تنها بودیم و با شما پسر قشنگ نمی شدم کاری انجام داد به ناچار اومدیم خونه و از شانس بد روزگار کولر نداشتیم و از گرما داشتیم کلافه میشدیم ولی پنکه داشتیم که کارساز نبود خلاصه سر کردیم تا بابا اومد و به دادمون رسید و خدارو شکر خنکی برگشت به زندگیمون امروز صبح زود از خواب بلند شدی و به خاطر همین ساعت 10 صبح دیگه خوابت میومد و خوابیدی تا 2 بعد از ظهر من مونده بودم و توی این گرما چه جوری خوابیده بودی خلاصه خوابیدی که نوش جونت هم باشه  بعد از بیدار شدنت و کلی با هم بازی و تمرین...
4 شهريور 1392

روز کارمند مبارک بابا جونم

روز کارمند و به قشنگ ترین و عسل ترین و دوست داشتنی ترین بابای دنیا تبریک میگم  هر چی در وصفت بگم بابا جونم کم گفتما ولی خب همین و فعلا از ما قبول کن هم از من هم از مامان  ان شالله که سالیان سال سالم و سرحال باشی و برای ما پول بیاری (شوخی بود) از همین جا هم بهت میگم خییییییییییییییییییییلی دوستت دارم بابا جونی و اما خاله جونم : خاله ی مهربون و دوست داشتنی من روز کارمند و هم به شما تبریک میگم و سالیان سال سرزنده باشی و شما هم برای من خوراکی های خوشمزه بگیری (این هم شوخی بود) خاله جونم خییییییییییییییییییییییییییلی دوستت دارم و از همین جا روی هر دوتاتون و می بوسم  داشتم م...
4 شهريور 1392

شنبه 2شهریور 92و خاله شیرین

قشنگ مامان امروز درکل روز خوبی بود  صبح ساعت 12:30 با صدای زنگ در خاله شیرین از خواب بیدار شدیم  خاله شیرین اومده بود که شما رو ببینه نمی دونم چرا یهو سر از طبقات دیگه در آورد حالا جزییاتش بماند شما رو هم بغل کرده بودو برده بود مهمونی طبقات دیگه  خلاصه تا ساعت 3 خاله پیش ما بود و بعد از اون ما هم آماده شدیم و رفتیم خونه ی مامان جونی شما رو هم سوار کالسکه کردیم و بردیم  مامان جونی تا چند روز دیگه اسباب  کشی داره خونه ی جدیدشون و در تلاشه جمع آوری وسایلاشه. زمانی که شما نبودی من به مامان جونی کمک می کردم توی خونه ولی خب از زمانی که شما اومدی و ما هم خدارو شکر می کنیم دیگه هیچ کمکی به ...
3 شهريور 1392

دندون سوم مبارک

عسل مامان این چندروزه نتونستم بهت سر بزنم خیلی سرم شلوغ بود خیلی هم دوست داشتم که بیام  ولی نمی شد  آخ که دلم برات تنگ شده بود  مامان جونی از سه شنبه رفته بود سفر و نبود و خاله جونی هم تنها بود ما ناچار بودیم پیش خاله بمونیم تا تنها نباشه من  و شما .بابا جونی هم تا ساعتای 11 پیش ما میموند بعد از  اون میومد خونه  خلاصه تا 5 شنبه که دیگه قرار بود مامان جونی برگرده  ما اونجا بودیم عصریش هم قرار بود که من و شما و بابا جونی بریم خونه ی مامانی که تا ساعت 7 پیش خاله بودیم و بعد از اون  راهی خونه ی مامانی شدیم شما هم حین لباس پوشیدن من خوابت برد و ناچار شدیم صبر کنیم تا &nb...
2 شهريور 1392